سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( جمعه 86/6/30 :: ساعت 2:13 عصر)

     

    سرت پایینه و تندتند راه می ری. ذهنت خالیه. به هیچی فکر نمی کنی جز جایی که قراره مقصدت باشه. گام هاتو بلندتر بر می داری تا زودتر برسی. جایی که بارها و بارها بهش سر زدی..وقتی که مشکلات از هر طرف بهت فشار آوردن. وقتی که دردت رو نمی تونی به هیچ کس بگی. همه حرف تو رو می فهمن و نمی فهمن. باید پیش خودت نگه داری. باید تو خلوت خودت خالی بشی!!!!

    گام هاتو سریع تر برمی داری. ثانیه ها برات دقیقه می شن و دقیقه ها ساعت. پرده جلوی در رو می زنی کنار. نگاهت که به کاشی های در و دیوار و زمین آپ پاشی شده می افته، یه نفس عمیق می کشی. بالاخره رسیدی.

    نگاهتو کمی اونورتر می ندازی تا ببینی تو این مسابقه چندم شدی. باز هم دیر رسیدی. جلوتر می ری و به صف ده نفری می پیوندی که پشت در منتظر ایستادن. بعد از بیست دقیقه تازه نوبتت شده و تا بخوای قدم از قدم برداری، یه نفر جلوتر از تو می پره تو و از پشت در بسته می گه : ببخشید. بچه ست دیگه... و تو همچنان با حسرت و اضطراب به تابلوی wc خیره می مونی...

                                                                                  باباقوری




  • خاک انداز ( دوشنبه 86/6/26 :: ساعت 10:13 عصر)

     

    اللهم اجعل صیامی فیه صیام الصائمین و قیامی فیه قیام القائمین و نبهنی فیه عن نومه الغافلین و هب لی جرمی فیه یا اله العالمین و اعف عنی یا عافیاَ عن المجرمین

    آمد رمضان وعید با ماست                                        قفل آمد و آن کلید با ماست

    بربست دهان و دیده بگشاد                                        وان نور که دیده دید با ماست

    آمد رمضان به خدمت دل                                          وان کس که دل آفرید با ماست

    در روزه اگر پدید شد رنج                                         گنج دل ناپدید با ماست  

    چه نگاه زیبایی دارد مولانای بزرگ به آمدن ماه رمضان! این نگاه زیبا، عمیق و معنوی نسبت به حلول ماه مبارک رمضان را در کمتر شاعری می توان دید.

    مولانا آمدن رمضان را عید می شمارد؛ حال آنکه تقریباَ همه شاعران به اقتضای روحیه خویش ، رفتن رمضان و پدیدار شدن هلال شوال را که مصادف با عید فطر است "عید" نامیده اند. این نگاه مختص مولانای بزرگ است.

    قرآن کریم در بیان متین و رسای خود درباره ماه مبارک رمضان می فرماید: " شهر رمضان الذی انزل فیه القرآن، هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان"

    به راستی کدام عید برای انسان مؤمن و عارف ، ارزشمندتر از زمان نزول آیه های هدایت است ؟ آیه هایی که از جانب حضرت محبوب برای نزدیکتر کردن بندگان به ذات کبریایی او، فرستاده شده است. و به راستی کدام کلید، گشاینده تر از کلید هدایتاست؟

    رمضان آمده است. رمضان دوباره آمده است تا کلید قفل فروبسته دلهای ما باشد. رمضان آمده است تا به ما بیاموزد چگونه چشم تن بر لذتهای دنیا ببندیم تا چشم دلمان بر جمال دلارای معشوق باز شود.

    رمضان آمده است تا واحه ای باشد در کویر زندگی سرگشته ما. آمده است تا دستمان را بگیرد و ببردمان تا سرچشمه زلال ربنا...

                                                                                  سید مصطفی حسینی راد                                 




  • خاک انداز ( چهارشنبه 86/6/21 :: ساعت 10:17 عصر)

    به نام خدا

    با توجه به نزدیک شدن به قسمت های پایانی سریال جواهری در قصر(که جزو پربیننده ترین سریال های این چند سال نیز بوده پوده) بر آن شدیم تا عملی در جهت نشان دادن ارادت بی حد و حصرمان!!! به این بانوی زحمتکش انجام دهیم. بعد از بررسی بسیار دیدیم چی بهتر از این که نامه یک طرفدار دلسوخته یانگوم را چاپ کنیم( که از قضای روزگار آقا هم هست) خواندن نامه زیر، به بیماران قلبی طرفدار یانگوم توصیه نمی شود:

     

    یانگوم جان! این روزها که می گذرد، هر لحظه به زمان جدایی نزدیک و نزدیک تر می شویم و چه سخت است لحظه خداحافظی و لحظات فراق...!

    یانگوم من، چه هفته ها که به امید دیدنت روزها را سپری نکردم و چه جمعه شبها که یک ساعت، خیره به تلویزیون حتی یک پلک هم نزدم...

    چه سه شنبه شبها که تا ساعت یک و نیم بعد از نصفه شب بیدار ننشستم تا سریالت را برای بار سوم ببینم( آخر یانگوم جان همیشه تکرار ساعت نه صبح را هم می بینم)

    چه ساعت ها که درگوگل ایمیج به دنبال عکسهایت نبودم تا بک گراند صفحه موبایلم یا اسکرین سیور کامپیوترم بکنمشان.

    چه پلومرغ و پلو خورش ها که نخوردم با این تصور که قارچ کوهی و صدف سرخ شده همراه با خرچنگ آپ پز دست پخت تو را می خورم...

    چه شبها که تا صبح جلوی کولر نخوابیدم تا سرما بخورم که تو بیایی و با گرفتن نبضم مداوایم کنی...

     چه قسمتها که با حلقه زدن اشک در چشمانت نگریستم و با خنده های دندان نمایت قهقهه نزدم...

    چه یک هفته در میون ها !!! که با دستگیر شدن و به مرز مرگ رفتنت به مرز سکته نرفتم و از غصه دق نکردم( آخر یانگوم جان تو را یک هفته درمیان دستگیر می کردند و در گونی کرده می بردند بکشندت و در هفته بعد معلوم میشد نکشته اندت، بی آنکه بفهمند در آن یک هفته حال ما در گونی است( ببخشید در قوطی است)).

    یانگوم من! بعد از تو دیگر به چه وبلاگی سر بزنم و جلوجلو داستان قسمت بعد را بخوانم و ناگفته های!! قسمت پیش را چک کنم؟

    آه یانگوم! بعد از تو دوز خاله زنک گری خونمان به شدت پایین می آید و این کمبود شاید بکشدمان...

    اما یانگوم! کمی از تو دلگیرم. آخر این افسر مین جان گو هم آدم است تو دلت را بهش خوش کردی؟ حتما بدون گریم هم دیدیش، خیلی بچه است هنوز... از من می شنوی با او ازدواج نکن... او لیاقت تو را ندارد... بگذار برود با همان گیوم یونگ حسود ازدواج کند، تو حیفی یانگوم، نرو یانگوم، نرو...

     

    بله ... جملات تکان دهنده ای بود... بدون هیچ توضیحی مطلب را به پایان می برم...

                                                                                                                               ضعیفه




  • خاک انداز ( جمعه 86/6/16 :: ساعت 10:5 عصر)

       نقد و انتقاد یکی از اساسی ترین راه های پیشرفت می باشد. شاید بتوان گفت اگر روزی نقد بر هیچ چیز صورت نگیرد، شاهد رکود و یا حتی عقب گرد باشیم. ولی این که چه نقدی پیش برنده است و اساسا جای نقد کجاست و نقد درست چیست نیاز به بررسی و مطالعه زیاد دارد. در این مقال، منتقدین به سه گروه عمده تقسیم شده اند:

    1.      گروهی که همیشه نقد می کنند:

    این گروه دائم النقد هستند. یعنی برایشان فرقی نمی کند، چه اتفاقی افتاده . به نظر ایشان هرچه که هست قابل نقد است و شاید واجب نقد... از اعضای این گروه می توان به برخی روزنامه نگاران و نویسندگان ( که نانشان را از پرکردن صفحات خالی به دست می آورند، چه بهتر که این صفحات با نوشتن نقد پر شود( اشاره کرد. این دسته روزی از وضع موجود ابراز نارضایتی می کنند و شرایط را طور دیگری می خواهند و وقتی شرایط عوض شد و به مورد دلخواه آن زمانشان نزدیک شد، از این هم انتقاد می کنند و وضع دیگری می طلبند.البته دسته دیگری هم عضو دائم النقدان هستند، آن ها کسانی هستند که کلا با وضع موجود مخالفند و تغییرات کوچک راضی شان نمی کند و دنبال تحول بزرگ تری!! هستند... این دسته بالطبع با همه چیز مخالفند مگر تغییر از پایه و اساس. در نتیجه به هر شرایط و هر اتفاقی انتقاد می کنند.

    2.      گروهی که همیشه نقد نمی کنند:

    این گروه کسانی هستند که بر خلاف گروه اول دائم النقد نیستند و فقط در برخی شرایط نقد می کنند، واضح تر این که اعضای این گروه مادامی که منافعشان در خطر نباشد و اوضاع بر وفق مراد باشد، از پانصد کیلومتری نقد هم عبور نمی کنند، اما وای به روزی که آن چه می خواستند نشده و خلاف آن در حال انجام باشد، آن وقت است که بازار نقادیشان داغ داغ می شود. اعضای این گروه بسیار زیادند، به دوروبرتان نگاه کنید...

    3.      گروهی که به جا انتقاد می کنند:

    هدف این گروه تنها ارتقای وضعیت کنونی است. نقد این گروه سازنده و به دور از شخصی سازی و منفعت طلبی است. این گروه با دیدی باز موقعیت را تحلیل کرده و در مواقعی که انتقادشان باعث پیشرفت شود، انتقاد می کنند. لازم به توضیح است که این گروه جزو موجودات «نیست در جهان» هستند. البته طی آخرین تحقیقات 2 یا 3 نمونه در عصر دایناسورها می زیسته اند که به دلایل مشکوکی! همزمان با انقراض دایناسورها، نسلشان منقرض گشته است...

     

                                                                                                                                         ضعیفه




  • خاک انداز ( یکشنبه 86/6/11 :: ساعت 3:42 عصر)

    خدایی که من می شناسم، پر از حس انتقامه. امروز نمازم قضا شد. فکر کنم امتحان فردا رو بیافتم. نذر کرده بودم برم امامزاده صالح. حالشو نداشتم. با دوستام رفتم سینما. فیلمش خیلی آشغال بود.

    چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟

    خدایی که من می شناسم، یه توپ در حال انفجاره. پر از خشم و قهر. باید مواظب باشم نمازامو سروقت بخونم. وگرنه می رم تو جهنم. باید مواظب باشم دروغ نگم؛ غیبت نکنم. کار سختیه. ولی بهتر از اینه که برم جهنم. به نظر من باید از خدا ترسید.

     چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟

     خدایی که من می شناسم، خیلی دوره. خدا مال من و تو نیست. یا می فرستتمون جهنم، یا بهشت. گفتم که خدا خیلی دوره. تو آسموناست. روی زمین که جای خدا نیست.    وقتی کارم گره می خوره ... خودم یه خاکی تو سرم می ریزم.

    چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟

    خدایی که من می شناسم، توابه. امشب فلان پارتی دعوتم. با بچه ها قرار گذاشتیم فردا بریم کنسرت. به خودم قول دادم ماه دیگه برم مکه. شنیدی می گن صد بار اگر توبه شکستی بازآ.

     چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟

    خدایی که من می شناسم، مجیب الدعواته. بچم جلوی چشمام داره از دست می ره. دکترا می گن امیدی نیست. امید من به خداست. داروهاش گرونه. نذر کردم برم جمکران. بعضی ها پیش خدا خیلی عزیزن. یا سریع الرضا ... اغفر لمن لا یملک الا الدعا.

    چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟

    خدایی که من می شناسم،خدای فاطمه است و خدای علی. با خدای آدمای روی زمین فرق داره.

    حالا چشماتو ببند. خدا چه شکلیه؟...

                                                                                                           باباقوری

     




  • خاک انداز ( چهارشنبه 86/6/7 :: ساعت 7:30 عصر)

    کاش گرم بودی و می شکستی سرمای این فاصله ها رو تو نگاهت. کاش می تونستی عظمت باهم بودن رو تو تشابه با هم نفس کشیدن بفهمی. کاش هر طلوع، ظهور دوباره ی خیالت می شد وقتی که دست هامون تو دست هم گره خورده و افق دغدغه هامون انطباق ابدی پیدا می کند. کاش...

    گفتم بیا دست هامونو بدیم به هم.دست هاش پر از التماس اند..

    گفتی دست هاش کوچک اند برای هدف ما. نگاهش کوچک تر..

    گفتم بیا باهم باشیم..

    گفتی تیغ فاصله، راهمون رو از هم جدا کرده..

    گفتم خسته ام از این فاصله های خیالی..

    گفتی از حقیقت نمی شه فرار کرد..

    گفتم این حقیقت نیست سلیقه ست..                                چیزی نگفتی.

    گفتم گناهش چیه؟

    تو، عکس نگاهشو خط زدی و گفتی نگاهش یه رنگ دیگه ست. یه جنس دیگه..

    گفتم چرا دستشو نگیریم و با خودمون هم صداش نکنیم؟

    گفتی صدات اونقدر رسا نیست که شیفته ش کنه..

    گفتم می دونم. باید صدامو تغییر بدم. من دوست دارم این آواز رو بدون موسیقی بخونم. فقط، متن ترانه شو تا ابد زیر لب نجوا کنم. بیا تو هم گوش بده به ساده ی یک متن، بدون تمنای سلیقه ها... بذار کبوتر دلت روش آهنگ بذاره. اونوقته که همه، این آوازو با یک لهجه می خونیم. با یک طنین. طنین همدلی، طنین انسانیت...طنین ابدیت.

                                                                                                                                  دماغو                                                                                                                                                                         

     

     




  • خاک انداز ( سه شنبه 86/6/6 :: ساعت 8:4 عصر)

    و لحظه لحظه های انتظار ...

     و لحظه لحظه های انتظار بر قلب کوچکم سنگینی هزار ساله تاریخ را به دوش می کشد و سنگ بر سینه دلم می زند و پرده چشمهایم نقش بارانی به رنگ آسمان به خود می گیرد.

    آفتاب جمال تو چه نوری است که که خورشید وسعت نگاه آن ندارد و گویند: هرگاه آفتاب ولایت از شرق زمین طلوع کند، از مکه ، خورشید آسمان شرم می کند که از مشرق برآید و زمین را به عشق جمالش دور می زند و از مغرب آسمان به امید دیدارش سرک خواهد کشید.

    خدایا خسته ام و چراغ امید دلم هنوز به یک انتظار روشن است. به امید یک صبح و انتظار یک جمعه و تو ای آفتاب!

     

    ناگهان آسمان دلم غرشی بس عجیب دارد و با نگاه شکسته اش، باران، مهمان چشمهایم می شود ونگاه لرزانم سوی بقیع جا می ماند. نمی دانم حکمت چیست و این چه رازی است که هر بار که گمشده ای به دل دارم دلم به مدینه آرام می گیرد. نمی دانم مگر چه گمشده ای است در بلاد نبی که راز گمشدگان خوب می داند و مگر بقیع رازدار چه گنجی است که اینچنین راز هر گنجی به یادش فاش می شود... و ای خدای من التیام روح خسته ام چیست؟ کجاست؟ با مرحم کدامین دعای ندبه و با کدامین صبح جمعه زخم دل ببندم و به کدامین دعای فرج عقده از دلم گشایم. خدایا به هر جمعه که می رسم نفس در سینه ام حبس می ماند و در آرزوی دیدارش تا غروب زندانی یک آرزو خواهد ماند.

    ای حجت خدا تو را به مادرت فاطمه قسمت می دهم قبل از آنکه نفس از سینه ام رخت رحلت بربندد و عزم عزیمت به خود گیرد و قبل از آنکه بانگ الرحیل در گوشم اذان شود، مرا و نگاه مرا در حسرت نگاهی به خودت قرار نده و دل سیاه مرا به صبحی از صبح های جمعه با دل سپید خودت آشنا کن و نگاه گریان و منتظر مرا به نگاه پر فروغت روشن فرما.

     




  • خاک انداز ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 6:33 عصر)

     

    این روزها سیاست خیلی جذاب شده. برخلاف گذشته که «سیاست پدر و مادر نداشت» امروز، نه تنها پدر و مادر دار شده که بسیاری دایه مهربانتر از مادر هم پیدا کرده. در هر محفل و تجمعی ( که البته لازم نیست خیلی تخصصی هم باشد، از تجمع سه نفر در ایستگاه اتوبوس یا تاکسی بگیر تا محافل دانشجویی) بحث سیاسی داغ است و هر کس به فراخور حال خود و البته اطلاعاتش نظری ارائه می دهد و صد البته هر کس فکر می کند خودش درست می گوید و حق، فقط با اوست.

    بعضی وقتها این بحث ها بسیار تخصصی هم می شوند. مثلا اگر خدای ناکرده، خدای ناکرده، یک روز نانوایی سر کوچه نانش کمی خمیر شود، بحثهای تخصصی سروامی کنند و ارائه می شوند و از سهمیه بندی بنزین و جمع آوری اراذل و اوباش گرفته تا انتخابات مجلس شورای اسلامی و سفرهای استانی رییس جمهور زیر سوال می رود و اگر دو سه تا متخصص کارکشته تر در صف نانوایی ایستاده باشند، این قضیه را عدم ورود مدرنیته در زیرساختهای جامعه شناختی و نبودن دموکراسی بر مبنای اقتصاد رقابتی قلمداد می کنند! و از عدم استفاده درست معماری سرویس گرا در حوزه های فناوری اطلاعات مرتبط با موارد فوق ایراد می گیرند!!

    من با این که هم میهنانم بینش سیاسی پیدا کنند و درباره بینش هایشان بحث و گفتگو کنند، مخالف نیستم. اما معتقدم باید با کمی واقع بینی ودیدن خوبی ها در کنار کاستی ها خودمان را از دایره ملت های همیشه معترض خارج کنیم.

                                                 ضعیفه




  • خاک انداز ( جمعه 86/6/2 :: ساعت 6:18 عصر)

     

    َ-          قبل از ازدواج مرد به حرفهایی که شما گفته اید می اندیشد    و اما بعد از ازدواج، مرد قبل از آن که شما حرفی بزنید به خواب می رود.  

    -          طلاق گرفتن مثل تصادف با کامیون است، اگر قصر در بروید    تا عمردارید چپ و راستتان را با دقت نگاه می کنید.

    -          در زندگی زناشویی گاهی تحمل زندگی با همسر دشوار می شود، اما بی تردید تحمل زندگی بدون همسر دشوارتر است.

    -          وجدان، مادرزنی است که حضورش را همیشه حس می کنید.    

    -          تا قبل از ازدواج تنها مرگ می تواند دوعاشق دلداده را از هم جدا کند،    اما بعد از ازدواج تقریبا هر چیزی می تواند سبب جدایی آنان شود.   

    -          مردان را می توان تجزیه و تحلیل کرد، اما زنان را فقط باید دوست داشت.

    -          بچه ها، ابتدا عاشق والدین خود هستند. بزرکتر که می شوند آنها را به محاکمه می کشند و هنگامی که خود صاحب فرزند شدند والدین خود را می بخشند.




  • خاک انداز ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 2:5 صبح)

    بر سر سبز تو ای سرو که بر خاک شوم           

    ناز ازسر بنه و سایه براین خاک انداز                              

                                                                                                                   حافظ

    سلام و دو صد سلام درود و دو صد بدرود....یا یه همچین چیزایی!

    واقعیتش ما خودمون هم غافلگیر شدیم می دونید قضیه از چه قراره؟ امشب یکی از همون شبهای بعد از کنکوره. منم که اصلا تو کار اتلاف وقت نیستم. برای همین با دو تا از بروبچه ها تصمیم گرفتیم وبلاگ بزنیم.  ولی قرار نبود به این زودیا راه بیافته. هممون با احتیاط جلو می رفتیم و قضیه رو می ذاشتیم برای یه مناسبت خوب که معلوم نبود کی ِ؟ امشب از قضای روزگار تا چشممونو وا کردیم دیدیم یه وبلاگ رو دستمون مونده و اسممون رفته تو شناسنامش. ..! برای همین می گم غافلگیر شدیم.

    خب همونطور که ملاحظه می کنید اسم وبلاگمون خاک اندازه. نخندید چون کاملا براش دلیل داریم  . یکی از شبهایی که دور هم جمع شده بودیم و بی خوابی زده بود به سرمون... !!! نخیر، اصلا فقط به خاطر این وظیفه خطیر، چوب کبریت لای پلکامون گذاشتیم و چهارتا چهارتا نسکافه ریختیم تو دهنمون. خلاصه کلی شمع روشن کردیم و چراغها ر و خاموش کردیم، نیت کردیم و همه ارواح امیاتمون رو آوردیم پیش چشامون. خلاصه باهزار سلام و صلوات یه فال حافظ گرفتیم . بیتش هم شده سرفصل همین که دارم مرقوم می کنم. شاید فقط تو نوع خوندنش یه کم خلاقیت به خرج دادیم. پس نگین چرت و پرت گذاشتیم. تازه عکس لوگو رو هم باباقوری جون کشیده  . سر این قضیه هم نزدیک بود بدزدنش .

    مخلص کلام اگر می دونستیم وبلاگ زدن اینقدر سخته شاید هرگز سراغش نمی رفتیم . به هر صورت امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.

     

                                                         دماغو       

     

     




    <   <<   6   7   8   9   10   >>   >

    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]