سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( جمعه 86/6/30 :: ساعت 2:13 عصر)

     

    سرت پایینه و تندتند راه می ری. ذهنت خالیه. به هیچی فکر نمی کنی جز جایی که قراره مقصدت باشه. گام هاتو بلندتر بر می داری تا زودتر برسی. جایی که بارها و بارها بهش سر زدی..وقتی که مشکلات از هر طرف بهت فشار آوردن. وقتی که دردت رو نمی تونی به هیچ کس بگی. همه حرف تو رو می فهمن و نمی فهمن. باید پیش خودت نگه داری. باید تو خلوت خودت خالی بشی!!!!

    گام هاتو سریع تر برمی داری. ثانیه ها برات دقیقه می شن و دقیقه ها ساعت. پرده جلوی در رو می زنی کنار. نگاهت که به کاشی های در و دیوار و زمین آپ پاشی شده می افته، یه نفس عمیق می کشی. بالاخره رسیدی.

    نگاهتو کمی اونورتر می ندازی تا ببینی تو این مسابقه چندم شدی. باز هم دیر رسیدی. جلوتر می ری و به صف ده نفری می پیوندی که پشت در منتظر ایستادن. بعد از بیست دقیقه تازه نوبتت شده و تا بخوای قدم از قدم برداری، یه نفر جلوتر از تو می پره تو و از پشت در بسته می گه : ببخشید. بچه ست دیگه... و تو همچنان با حسرت و اضطراب به تابلوی wc خیره می مونی...

                                                                                  باباقوری





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]