• وبلاگ : خاك انداز
  • يادداشت : نازنين
  • نظرات : 3 خصوصي ، 16 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + براي نازنين 

    داستان براي من که 5 سال با يه مادر شهيد(مادر بزرگم) زندگي کردم خيلي ملموس بود. آخرين سال تحويلي که اونجا بودم از توي اتاقم صداشو مي شنيدم که داشت باهاش حرف مي زد. مي خنديد. گريه مي کرد. شوخي مي کرد. انگار با يه آدم زنده حرف مي زد. انگار که نه! با يه آدم زنده حرف مي زد.