سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( پنج شنبه 87/1/15 :: ساعت 12:2 صبح)

     

     

     

     

     

    نازنین، نازنینم! بیدار شو مامان. دیگه صبح شده. بابا و داداشی خیلی وقته که رفتن ها. نمی خوای پاشی؟ من بهشون گفتم که تو می خوای امروز یه ساعت بیشتر بخوابی. ولی دیگه کم کم داره ظهر می شه. نمی خوای پاشی؟

    امروز نمی خواد بری کلاس. بیرون داره برف میاد. می ترسم یه جا خدای ناکرده پات لیز بخوره بیفتی. یادت میاد که؟ چند سال پیش لیز خوردی و یک ماه نرفتی مدرسه. جفت پاهات شکسته بود. هر روز خودم می رفتم مدرسه و تکلیفاتو می گرفتم. با هم درس می خوندیم. با همه سختیش یه چیزش خوب بودها... می تونستیم بیشتر پیش هم باشیم.

    نازنین، نازنینم! بیدار شو مامان. دیگه صبح شده. بابا و داداشی خیلی وقته که رفتن ها. نمی خوای پاشی؟ من بهشون گفتم که تو می خوای امروز یه ساعت بیشتر بخوابی. ولی دیگه کم کم داره ظهر می شه. نمی خوای پاشی؟

    امروز نمی خواد بری کلاس. بیرون داره برف میاد. می ترسم یه جا خدای ناکرده پات لیز بخوره بیفتی. یادت میاد که؟ چند سال پیش لیز خوردی و یک ماه نرفتی مدرسه. جفت پاهات شکسته بود. هر روز خودم می رفتم مدرسه و تکلیفاتو می گرفتم. با هم درس می خوندیم. با همه سختیش یه چیزش خوب بودها... می تونستیم بیشتر پیش هم باشیم.

    بیا مامان، چایت ات اگر سرد شده عوضش کنم. شکر هم هرقدر می خوای خودت بریز.

    داشتم می گفتم. یه چیزش خوب بود. می تونستیم بیشتر پیش هم باشیم. آخه از اون موقعی که من یادم میاد سرت توی کتاب و درس بوده. گفتم لیسانسشو بگیره راحت می شه. ولی بهتر که نشد هیچ بدتر هم شد. اصلا واقعیتش رو اگر بخوای، من دوست نداشتم فوق لیسانس قبول بشی. دعا هم نکردم برای قبول شدنت. ناراحت شدی؟ ناراحتی نداره که... الان که شکر خدا قبول شدی و یه ترم هم پیش رفتی. منظورم این بود که دوست داشتم لااقل یکی دو سالی توش فاصله بیفته. بهم حق بده دیگه. من یه دختر که بیشتر ندارم. دلم می خواد باهاش حرف بزنم. درددل کنم. با هم جایی بریم:  خرید، پارک، سینما، مهمونی. ولی تو همه اش می گی درس دارمو خداییش به غیر از چند روز اخیر چند بار شد که کلاستو تعطیل کنی؟ هر وقت می اومدم باهات حرف بزنم می گفتی: «مامان جون، الهی قربونت برم، بذار برای یه وقت دیگه. الان کار دارم.» این کارت هم تمومی نداشت.

    لقمه بگیرم برات؟ پس خودت بخور دیگه..

    این طوری بهتره. راحت نشستی و صبحانه می خوری . یادم نمی آد توی این چند سال توی روز غیرتعطیل درست و حسابی صبحانه خورده باشی. بخور مادر، بخور بعدش بگو چی دوست داری برای ناهار درست کنم.

    باز پا شدی که... دوباره می خوای بری سراغ اون کتابای لعنتی؟ خیلی خوب... برو منم الان یه چایی تلخ می ریزم میام... برو کنار شومینه بشین، لباست کمه سرما می خوری.

    یادته دوهفته پیش کارت عروسی دخترخاله مریمتو آوردن؟ نمی دونم چی شد یه دفعه به هم زدن. گفتن یه سال دیگه صبر می کنیم. از خواهرم شنیدم می گفت به خاطر نازنین. منظورش تو بودی. آخه به هر حال تو دو سال بزرگتر از مریمی. لابد گفتن تو اول ازدواج کنی بهتره. یه جور احترام خواستن بذارن. تا به حال یه همچین احترامی نداشتیم توی فامیل. شنیده بودیم خواهر بزرگتر اول باید بره ولی در مورد دخترخاله چیزی نشنیده بودیم. برای ما که فرق نمی کنه. ولی حالا که بحث شد، نمی خوای به این پسر بدبخت جواب درست و حسابی بدی؟ می دونی چند سال منتظرته؟ آخه دخترمن، درس دارم که نشد جواب. اگر نمی خواهیش بذار بره به زندگیش برسه. آخه تو که نمی دونی چند بار زنگ زده با من حرف زده. توی ماه گذشته یه روز درمیون زنگ می زد، می گفت: «به خدا کلی زحمت کشیدم تا مادر و پدرم رو راضی کردم». تو که می دونی دخترعموشو براش می خواستن. حالا که مادر و پدرش راضی شدن تو ناز می کنی؟ فکر کنم خودش دیگه فهمیده. آخرین بار اول هفته زنگ زد. بغض کرده بود. از صداش معلوم بود گریه کرده. یه چیزایی می گفت که راستش من نفهمیدم. بعد هم گریه امونش نداد و قطع کرد. حق داره به خدا. فکر کرده بهش توهین شده. ..

    قند بر ندار توت خشک آوردم.

    از حرفهای من دلخور نشو مادر. من صلاحتو می خوام. بذار خودت مادر بشی می فهمی من چی می گم. مادر خدا بیامرزم هر وقت از دست ما عصبانی می شد می گفت: «آدم گرگ بیابون بشه مادر نشه.» من اون موقع نمی فهمیدم چی می گه. الان می فهمم. ولی یه چیزی رو با همه دنیا نمی شه عوض کرد. این که آدم پیش گل دخترش بشینه، باهاش حرف بزنه، باهم چایی بخورن. گل بگن و گل بشنون. تو هم یه چیزی بگو...

    آخ آخ نگاه کن. دو هفته نشده خونه تکونی کردما، بازم همه جارو گرد و خاک گرفته. اون قاب عکستو بیار از روی شومینه. انگار نه انگار همین هفته پیش خریدیمش. هر کی ندونه فکر می کنه من شلخته ام. برو یه دستمال بیار تمیزش کنم. نه نمی خواد خودم می رم.

    خودت از این عکسه خوشت میاد؟ به نظرم زیاد خوب نیفتادی ولی چی کار کنم. بابات گفت اینو بذارم روی شومینه. هر چی بهش می گم ، بابا این دختر عکس بهتر هم داره. می گه نه همین خوبه. می دونستم خیلی دوستت داره اما این کارها ازش بعید بود. یکی دیگه از این عکس رو هم برده سرکارش. نمی دونم چرا تا حالا از این کارها نکرده بود. البته می شه حدس زد ها. می دونه دیگه کم کم باید ازت خداحافظی کنه تا بری بشی خانم یه خونه دیگه.

    راستی، میای بریم امامزاده؟ آژانس می گیریم. توی این برف بهتره. هفته پیش رفته بودم. زیارت که کردم اومدم توی حیاط. طبق عادت همیشگی رفتم سر قبر مامان بزرگت. خدا بیامرزدش. خیلی دوستش داشتم. همون موقع که فوت شد به بابات گفتم قبر بغلیشو برای من بخره. دلم می خواست پیشش باشم. اما وقتی رفتم نزدیک شدم دیدم کنار قبرش شلوغه. یعنی بالای سر قبر من. اول فکر کردم اشتباه شده باشه. بعدش به خودم گفتم شاید قبرش دو طبقه است. برای من که فرقی نمی کنه بالا باشم یا پایین. لابد اونا هم یکی از طبقه هاشو خریند. برای من این مهمه که پیش مادرم باشم. بالا و پایینش فرق نمی کنه. فقط خدا کنه همسایه ام آدم خوبی باشه. لااقل بعد از مرگ راحت بخوابیم....

     تو هم هی بخند. انگار دارم جک تعریف می کنم...

    خلاصه این که رفتم وسط شلوغی. هر کی منو می دید فکر می کرد من فامیل اون مرحومم. می گفتند: غم آخرتون باشه، خدا صبر بده»

    چی کار می کردم اون وسط؟ توضیح می دادم که من دختر مرحوم بغلیم؟ توی اون شلوغی کی می فهمید حرف منو؟ رفتم نشستم یه فاتحه براش خوندم. هر چی باشه قراره بعدا با هم همسایه بشیم. بنده خدا هنوز سنگ قبر نداشت. یه پارچه ترمه انداخته بودن روی خاکش. یه تیکه آهن هم بود بالای سرش که روش اسم و فامیلشو نوشته بود... من آدم خرافاتی ای نیستم ها، ولی یه ذره به دلم بد اومد...

    برو لباساتو دربیار. نمی خواد بریم. گفتم که به دلم بد اومده... تو خونه جلوی چشمم باشی خیالم راحت تره. چی؟ برای چی می خوای بدونی؟ دوست ندارم بگم. اصلا دوست ندارم یادم بیاد... حالا یه روز می ریم خودت می بینی دیگه...کجا می خوای بری؟ خیلی خب می گم. نوشته بود: «جوان ناکام، نازنین کرمیT تولد 21/2/63 ،وفات 8/11/86»

    خوب شد؟ حالا بشین یه چایی دیگه برات بیارم. اون روبان مشکی رو هم از عکست بکن...





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]