![]() |
![]() |
|
خاک انداز ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 12:37 صبح)
سلام... به علت دخول ماه شعبان و کثرت سرور ادخالی فی قلوبنا به صورت غیرمترقبه از خودمان وبلاگ!... سرودیم گفت مادرکه دستهایت کو؟ پدرم خنده زد: نمی دانم! مادرم گفت: پیش او هستند؟ و شنید از پدر: چه می دانم! مادرم گفت من یقین دارم که بهشتی شوند دستانت پدرم بغض کرد: اما زن مانده ام در غم زمستانت مادرم گفت: تو اباالفضلی دست در راه عاشقی داده پدرم گفت: شوهرت اما شده مردی ز کار افتاده مادرم گفت: دستهایت ما من و مریم دو دست تو هستی م. پدرم خم شد و نشست و گریست ما ولی بغض خویش نشکستیم رو به من کرد مادر و پرسید: پدرت را چگونه می بینی؟ گفتم او را دوبال بر شانه است آه مادر نگو نمی بینی مادرم آمد و مرا بوسید گفت این راه و رسم جانبازی است گفتم آری میان اهل محل پدرم مایه سرافرازی است
باباقوری |
![]() |
![]() |
|
خاک انداز ( جمعه 86/5/26 :: ساعت 7:18 عصر)
به نام خدا سلام مقاله بسیار! مهم «کی می گه انتشار نشریه و مقاله نوشتن و پرکردن صفحه های خالی کار سختیه؟ اصلا هم سخت نیست. درست مثل قاشق درست کردنه. یه تیکه آهن حلبی رو ورمیداری با چکش می زنی تو سرش پخ می شه دمشو می کشی دراز میشه.» این اولین جمله ای بود که از زبان سردبیر نشریه جدید التاسیس ما شنیده شد. راستشو بخواین با چند تا از بچه ها جمع شده و تصمیم گرفته بودیم یه نشریه راه بیاندازیم و هممون هم مطمئن بودیم که راه سختی در پیش رو نداریم «این روزنامه نگارها یه جوری از شغلشون حرف می زنن که انگار کوه بیستون رو این ها به جای فرهاد کندند یا مثلا دیوار چین رو این ها ساخته اند. اگر یه کم بهشون رو بدی می گن تقارن صور فلکی کار ماست و دب اکبر و دب اصغر بدون اجازه ما آب نمی خورند.» ما هم باشنیدن این حرف ها سر تکان می دادیم و تایید می کردیم که بعله ، کاری نداره. چیزی که زیاده کاغذ و قلم و از اون زیادتر سوژه و موضوع و از او هم بیشتر مطلب واسه نوشتن... قرار شد تا هفته بعد مقاله هامونو بیاریم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون هر چی کردیم نتونستیم بنویسیم. نه این که موضع باشه و ننویسیم ها؛ نه. اصلا موضوعشم پیدا نکردیم. خلاصه هفته بعد با ترس و لرز رفتیم سر جلسه و دیدیم مثل ما زیادن. یعنی به غیر از سردبیر هیچ کس نتونسته بود مغز لبریزشو روی کاغذ بیاره. این شد که سردبیر شروع کرد به داد و بیداد و نصیحت از باستان های قدیم، همیشه و همواره این سوال و پرسش برای بسیاری از مردم مطرح بوده و بسیاری از محصلان و دانش آموزان دبستانی و راهنمایی و دبیرستانی درباره اش انشاهای بسیار زیادی نوشته اند و آن موضوع بسیار مهم این است که علم بسیار بهتر است یا ثروت، البته بسیار واضح و مبرهن است و دانشمندان بسیار زیادی در این باره حرفهای بسیار زیادی گفته یا نوشته اند که بسیاری از آنها بسیار مهم است و من اگر بخواهم در این باره بنویسم صفحات بسیار زیادی را اشغال می کند، اما من بسیار سعی دارم که بطور بسیار مختصر در این باره توضیح بدهم. ببینید! علم سرمایه بسیار جاودانه ای است اما ثروت بسیار جاودانه نیست. همین زکریای رازی که دانشمند بسیار مهمی بوده را در نظر بگیرید. ببینید چقدر الکل بسیار مهم است؟ اگر او الکل را اختراع نمی کرد، امروز ما مشکلات بسیار زیادی داشتیم. مثلا وقتی می خواستیم آمپول بزنیم عده بسیار زیادی میکروب وارد بدن ما می شد. پس می بینیم که علم بسیار بهتر از ثروت است. این بود مقاله بسیار مهم من.» بعد از تموم شدن مقاله سردبیر القصه، این طور شد که ما نه تنها نتوانستیم نشریه در بیاوریم، که از خیر آن هم گذشتیم. اما این حس و استعداد ژورنالیستی هرگز سرکوب نشد و پس از چند سال و البته بعد از کسب تجارب بسیار زیاد با دو تن دیگر از دوستان بر آن شدیم تا این وبلاگ را راه اندازی کنیم.
|
![]() |
همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
|
![]() |