سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( شنبه 88/2/5 :: ساعت 9:13 عصر)

    دختر گرمش است.

     با این که دفعه اول نیست که با خواستگار، در اتاقش می نشینند و حرف می زنند، اما داغ کرده.

    پسر متوجه می شود. می گوید: «می خواهید پنجره را باز کنم؟» و بلند می شود می رود لب پنجره. دختر به سرعت بلند می شود و می گوید: «نه! گرمم نیست»

    پسر اما، دست به دستگیره ژنجه می برد و می خواهد بازش کند.

    دختر می گوید که این کار را نکند. پسر دستگیره فشار می دهد. باز نمی شود. پنجره کشویی است. وزنش را روی دست می اندازد و به چپ می کشدش. صدای «قیژ» ی می آید و پنجره حرکت می کند. پسر وزنش را برمی دارد. دختر بلند داد می زند:«نه!» پسر دستگیره را رها می کند.

    یک لته پنجره از ریل خارج می شود و می افتد پایین. دختر جیغ می کشد. یک ثانیه بعد صدای افتادن پنجره و شکستن شیشه با صداهای دیگر قاطی می شود. پسر و دختر از پنجره آویزان می شوند و پایین را نگاه می کنند. پنجره کنار خیابان است. شیشه اش شکسته؛ مردی دمر روی زمین افتاده و تکان نمی خورد.

    پسر وحشتزده دختر را نگاه می کند.

    دختر حالا، سردش است!





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]