خاک انداز
  • خاک انداز ( شنبه 88/10/5 :: ساعت 2:33 عصر)

     

    سکوتت را دوست دارم. سکوت که می کنی، چشمانت پر از صدا می شوند. عرفان نگاهت، وجودم را تسخیر می کند. سرتاپا نگاه می شوی. شاید هم نگاهت باشد که شیفته ام کرده است.

    سکوت را بهانه کرده ای تا چشمانت عمق روحم را بکاود. عرق شرم بر پیشانی ام، شبنم می شود. گلبرگ گونه هایم رنگ می گیرند.

    می دانم دستان دلم خالی است. سال ها آرزویم این بود که راهزن چشمانت، هجوم برد به کاروان دلم؛ حالا اما کوله بارم تهی است؛ ارزشی ندارد که تقدیمت کنمش.

    کودک سر به هوای چشمانم، پیش نگاهت، سر به زیر می شود. در لبخند را مهربانانه به رویم می گشایی. افق دیدگانم را از خاک به آسمان نیلی می کشانی؛ گویی هنگامه ی طلوع رسیده...





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]