سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( شنبه 87/12/10 :: ساعت 9:41 عصر)

     

     من سیاست را دوست ندارم؛ این عدم علاقه به خاطر این که از آن سر در نمی آورم یا توانایی شرکت در بحث یا و یا تجزیه و تحلیل این مقولات را ندارم نیست، اتفاقا سابقه طولانی در بحث و اظهارنظر در مسائل سیاسی را دارم و مباحثه و حتی مجادله ام با آشنایان و غیرآشنایان زبانزد خیلی هاست.

    اتفاقی که مدتی قبل افتاد باعث شد نه تنها از سیاست حالم به هم بخورد بلکه از همه محافل سیاسی فراری شوم.

    سه چهار ماه پیش با مقاله ای مواجه شدم که توسط نویسنده اش در جمعی خوانده می شد. ابتدای مقاله به مقاله های سیاسی شباهت نداشت.  صحبت از سیره پیامبر بود و این که شخصی نزد پیغمبر آمد و وقتی رفت حضرت ناراحت بودند و به عایشه گفتند: این مرد احمق بود!

    در ادامه مقاله هم سخنان بزرگان در مذمت حماقت و حمقا آمده بود واین که چقدر یک انسان احمق می تواند خطرناک باشد بدون این که خودش بداند...

    تا اینجای کار مشکل خاصی نبود. اما از این به بعد مسیر مقاله عوض شد و فهمیدیم تمام این مقدمه ها به فردی مرتبط است که نویسنده می خواست از سیاستهایش انتقاد کند.

    در واقع شخص مورد بحث در مقاله، همان احمقی بود که در مقدمه به آن پرداخته شده بود.

    نشمردم؛ ولی گمان می کنم بیش از صدبار از کلمه "احمق" در کنار اسم آن بنده خدا به صورت ترکیب وصفی استفاده شده بود و نویسنده هر صدبار هم کلمه "احمق" را غلیظ و از ته گلو ادا می کرد. آن روز نتوانستم درباره مقاله و نویسنده اش حرف دلم را به همه بزنم(شاید هم نخواستم). با این که با خیلی از موارد مطروحه در مقاله موافق بودم ولی از نوع نگارش بی ادبانه آن به شدت بدم آمد.

    من فحش یا ناسزا را کلمه ای می دانم که در هنگام عصبانیت از دهان شخصی خارج شود و این کلمه برای طرف مقابل ناخوشایند باشد.

    زمان پیامبر بزرگ اسلام را نمی دانم ولی امروز، در فرهنگ ما، "احمق" ناسزاست و آوردن آن کنار اسم یک فرد فقط و فقط به منظور تحقیر آن فرد است.

    این که آن جمع، جمع روزنامه نگاران بود وطبق اصول، روزنامه نگار باید بی طرف باشد و بدور از غرض ورزی و داوری شخصی مطلب را انعکاس دهد، بماند...اما شنیدن این مقاله باعث شد تا دور سیاست را خط بکشم. چون نمی توانم تضمین بدهم که با گذشت زمان عناد و منفعت طلبیم آن قدر زیاد نشود که چشمم را کور کند و دهانم را باز.

    من سیاست را دوست ندارم. دوست ندارم بدانم کوتوله های سیاسی چه کسانی هستند و چه کسانی خدای دموکراسی. دلم نمی خواهد روشنفکری آدم ها را با تعداد مقاله های هتاکانه شان بسنجم. میل ندارم اظهارنظر کردن درباره قد و وزن و قیافه دیگران را بحث سیاسی بدانم. عجله ای هم برای شناخته شدن بعنوان صاحبنظر سیاسی را ندارم که بخوهم با شانتاژ و فرافکنی، فکر دیگران را به سمتی معطوف کنم که بیشترین ضعف ها آن جاست.

    من سیاست را دوست ندارم. دلم نمی خواهد بدانم چه کسانی کاندیدای انتخابات ریاست جمهوری می شوند و نهایتا چه کسی رییس جمهور. دوست ندارم طعمه فوتوشاپ و خوراک ایمیلهای بامزه و اس ام اس های مفرح مردم را بشناسم.

    من سیاست را دوست ندارم؛ خدا کند سیاست هم مرا دوست نداشته باشد.





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]