سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( چهارشنبه 87/9/6 :: ساعت 4:31 عصر)

     

    1. چند روز پیش در کلاس، یکی از همکلاسی ها(که تا آن زمان افتخار سلام و علیک با وی هم نصیبم نشده بود!) مرا به کناری کشید و پرسید: ببخشید! شما دختر آقای ایکس هستید؟ (به جای ایکس اسم کوچک فرد دیگری را به همراه فامیلی پدر من آورد که این ترکیب اسم و فامیل، نام فردی بود که او هم در حرفه پدر من سرشناس است.)

    گفتم: نه

    گفت: مطمئنید؟!!!!

    گفتم: بله

    گفت: هیچ نسبت فامیلی هم با ایشان ندارید؟

    گفتم: نه.

    و درست در لحظه ای که منتظر نتیجه گیری از این سوال و جواب از جانب او بودم، گفت: خب، همین!

     

    2. یکی از اقوام سببی ما، سالهاست که در آمریکا زندگی می کند. او همسایه ای دارد که با هم خیلی دوست هستند و گردش و خرید هایشان را همیشه با هم می روند. این فامیلمان(با این که انگلیسیش تعریفی ندارد) همه چیز درباره همسایه اش می داند و همسایه اش به غیر از اسم او تقریبا چیزی درباره اش نمی داند و گویا هیچ وقت هم نخواسته بداند.

     

    3. کدامیک از دوستانتان را سراغ دارید که با او تا حد گردش رفتن صمیمی باشید و از ریز زندگیتان سر در نیاورده باشد؟ کدامیک از نزدیکانتان را می شناسید که گذشته شما در قضاوت الانش بی تاثیر باشد؟

    اگر از شوری مورد اول و بی نمکی مورد دوم بگذریم و به حالتی بین دو برسیم، چه اتفاقی می افتد؟ اگر بین فضولی و خونگرمی مرز درستی ایجاد کنیم به کجا برمی خورد؟

    نگویید به ایرانی بودنمان لطمه وارد می شود که هر چه گفتم را پس خواهم گرفت!

     

     

    پ.ن: می دانم برای مورد اول می توانستم هزار مثال بهتر از این بزنم، اما این قضیه شدیدا روی دلم مانده بود و باید جایی می گفتم. ایراد نگیرید...





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]