خاک انداز ( جمعه 86/9/16 :: ساعت 5:19 عصر)
از بهار پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت تازه شکفته ام.هنوز نمی دانم. از تابستان پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت فعلاّ در گرمای وجودش غرقم نمی دانم. از پاییز پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت در هزار رنگ آن باخته ام نمی دانم. از زمستان پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت سرد است و بی رنگ. از مادر پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت یعنی هرکی در این خانه است. از پدر پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت یعنی تو. از خواهر پرسیدم عشق یعنی چی؟ گفت هنوز به آن نرسیدم. شبی از ماه پرسیدم عشق یعنی چی؟ شرمگین و خجل خود را در آغوش آسمان پنهان کرد. شبی دیگر باز از ماه پرسیدم که فشق یعنی چی؟ ماه با چهره ای باز و خندان گفت یعنی مهتاب. از خود عشق پرسیدم که آخر عشق یعنی چی؟ با تبسمی گفت یعنی مهر بی پایان به خالق هستی..
|
همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
|
||