سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( شنبه 88/6/7 :: ساعت 11:9 عصر)

     

    سولی مونتاری هافبک مسلمان اینترمیلان ایتالیا در آستانه بازی مهم آث میلان و اینترمیلان(یورو دربی) ایتالیا با وجود تهدیدات سرمربی پرتغالی خود گفته است که حاضر نیست روزه گرفتن در ماه رمضان را به خاطر این بازی ترک کند.
    مورینیو مربی اینترمیلان حتی به خاطر روزه‌داری مونتاری، به وی اهانت نیز کرده است اما مونتاری با غیرت حاضر به روزه‌خواری نشده و با اینکه به مورینیو که دچار استرس شده، حق داده است اما تاکید کرده: مربی من باید بداند که من به عنوان یک مسلمان به خاطر "یورو دربی" روزه گرفتن را از دست نمی‌دهم.

    مونتاری یکی از دهها روزه دار لیگهای مطرح اروپاست!

     

     یکی از دوستانم  چند ماه پیش با پدرش لج کرد و سه روز و سه شب به جز آب هیچ نخورد؛ آن هم به خاطر مخالفت پدر با رابطه اش با یک بنده خدا!!

    دیروز روبرویم نشسته بود و  آدامسش را باد می کرد و می ترکاند و می گفت: "آخه خدا دلش میاد من با این جثه ی ضعیف صبح تا شب هیچی نخورم؟ خدای به این بزرگی با روزه خوردن من کوچیک می شه؟..."




  • خاک انداز ( جمعه 88/5/30 :: ساعت 1:24 عصر)

    رمضان کریم

    "التماس دعا"




  • خاک انداز ( جمعه 88/5/23 :: ساعت 9:20 عصر)

    ای دوست ای آیینه ی بی رنگ و خالص دوستت دارم

    در خانه، در کوچه، خیابان، در مجالس دوستت دارم

    هر چند نامت نام زیبا و ظریفی نیست، باور کن

    حتی اگر نام تو باشد گونزالس دوستت دارم

    ای شخص اول، شخص دوم، شخص هر چندم که می خواهی

    فعلا به عنوان مثال ای شخص ثالث دوستت دارم

    من اصفهانی نیستم اما تو را ای دخترخاله

    با این که خلقت مثل خلق گند خاله س دوستت دارم

    من صورتت را دیده ام بد نیست چیزی هم ندارد کم

    حتی اگر سرتاسر آن چوله چاله س دوستت دارم

    ای پاسکال عشق من ای عشق فیثاغورثی ای ایکس!

    ای در حساب عاشقی مانند طالس! دوستت دارم

    هر دلبری چون استخوانی در گلویم شد به غیر از تو

    ای دلبر بی استخوان ای یار خالص دوستت دارم

    دیگر ندارم قافیه با هر بهانه دوستت دارم!

    ناصر فیض




  • خاک انداز ( جمعه 88/5/16 :: ساعت 1:50 صبح)

    اینو از ته ته ته قلبم می گم:

    درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود...




  • خاک انداز ( چهارشنبه 88/4/31 :: ساعت 10:51 عصر)

    کاسه بزرگ آش وسط سفره است. پسر آش می خواهد. پدر برایش می کشد. پسر کشک می خواهد. پدر یک قاشق کشک می ریزد. پسر باز هم کشک می خواهد. پدر یک قاشق دیگر کشک می ریزد. پسر بی قراری می کند: "بیشتر، بیشتر" پدر باز هم کشک می ریزد. پسر می گوید کمش است. پدر کاسه آش را از جلوی پسر برمی دارد. کاسه کشک را جلویش می گذارد و یک قاشق آش می ریزد روی کشک: "آشتو بخور باباجان!"

    پسر ساکت می شود.




    .
  • خاک انداز ( سه شنبه 88/4/23 :: ساعت 12:57 صبح)

    از اتاق سونوگرافی  بیرون آمد. بغض کرده بود. به مرد که رسید بغضش ترکید. با هق هق گفت: « می گن دوقلوئه محمود! جواب صاحبخونه رو چی بدیم؟»




    .
  • خاک انداز ( جمعه 88/4/5 :: ساعت 12:16 عصر)

     

     چون سنگی در آب بیفکنی، تندترین راه را به ته آب خواهد جست!




  • خاک انداز ( جمعه 88/3/22 :: ساعت 2:30 صبح)

     

    بالاخره (مرحله اول) ماراتن تثبیت رنگ به پایان رسید.

    رقبای عزیز!

    تاجایی که توانستید تهمت زدید، تخریب کردید، دروغ گفتید، بی انصافی کردید، توهین کردید، به هم رحم نکردید، دعوا کردید، حریمها را شکستید، از پشت خنجر زدید، شایعه پراکندید، تایید کردید، حمایت کردید، تکذیب کردید، به جان هم افتادید، کشتید و کشته شدید، رویتان به هم باز شد، از دهانتان هر چیزی بیرون آمد و بالاخره خود واقعیتان را نشان دادید.

     

    فقط یک سوال: آیا واقعا بعد از همه ی اینها، کسی که این همه بلا سرش آمده، می تواند چهار سال رییس جمهور باشد؟ می تواند راحت و بدون دغدغه به مشکل من و تو برسد؟ می تواند انرژیش را صرف خدمت به مملکتش کند؟ این همه روشنگری! به این نتیجه ی شوم می ارزد؟ به غوغا و بلوای احتمالی بعدش می ارزد؟ به بدبینی و عدم اعتماد در آینده ای نه چندان دور می ارزد؟ به کارشکنیها و شکسته شدن حرمتها می ارزد؟

    ای کاش این حرفی که می زنم درست از آب درنیاید اما یقین دارم طوفان دیگری در راه است.




  • خاک انداز ( شنبه 88/3/9 :: ساعت 5:15 عصر)

     

    رحم، انصاف، مروت، واقع بینی، ادب

    چیزهایی هستند که این روزها شدیدا فراموش شده اند.

    چیزی که الان اهمیت دارد فقط این است که چه رنگی هستی؟ سرخ؟ سبز؟ زرد؟ آبی؟

    غافل از این که این روزها هم تمام می شود و با این کارها فقط سیاهی می ماند به زغال!

    من که زغال هیچ آتشی نخواهم شد. به هیچ چهارسالی نمی ارزد...




  • خاک انداز ( یکشنبه 88/2/27 :: ساعت 12:37 عصر)

     

    پیامک را باز می کنم: «حمید هنوز توی بیمارستانی؟ مژده بده، دوباره دایی شدی. پسره! این دفعه دیگه پسره!»

    سر را بلند می کنم. روبرویم، تابلوی عکس دخترک سفیدپوشی است که انگشت روی بینی گذاشته. به سکوت دعوتم می کند.




    <      1   2   3      >

    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]