سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خاک انداز
  • خاک انداز ( پنج شنبه 88/12/6 :: ساعت 8:41 صبح)

    اشک ها پیاپی فرو می ریزند و حتی فرصت بغض کردن را از گلویم می گیرند. زلال اشک ها که جاری می شود، انگار تمام سیاهی های درونم را می شوید و راه خود را به بیرون باز می کند. اختیارم را به قدم هایم سپرده ام تا مرا ببرد به هرکجا که بویی از گمشده ام دارد. اینجا عقل مفهومی ندارد.عشق حکم فرمایی می کند.

    اینجا بوی خاک می دهد و غربت. نا آشنا نیست. حس می کنی سال هاست که با این خاک پیوند خورده ای. شاید حتی معبود، گل وجودت را از همین خاک برداشته باشد. بار اول نیست که می آیم اما هربار خاک اینجا و خفتگانش حرف تازه تری برایم دارند. حتی صدای نفس هایشان را می شنوی. «لا یحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا، بل احیاء عند ربهم یرزقون..»

    اینجا مقدس است. حس می کنم ورود به آن آداب دارد. قرآن را روی دست می گیرم. «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی...»

    اینجا جبهه است و من از نسلی هستم که سد زمان مرا از جاری شدن باز داشته است.«یا لیتنا کنا معکم»





    همه چیزهایی که تا حالا توی خاک انداز نوشتیم
    امان از این راهزن!
    امید
    بدون شرح...
    چند فحش آبدار
    ای که ز دیده غایبی در دل ما نشسته ای...
    قانون شکن
    بهاریه
    [عناوین آرشیوشده]